خب، از همين جا من وارد مطلب اصلىِ مورد نظر خودم بشوم. عزيزان من! برادران! خواهران! اين امتيازات را شنيديد. اين نشاط و سرزندگى و آمادهبهكارى از بعد از انقلاب تا امروز در سرتاسر كشور وجود دارد؛ و اين يك موهبت بزرگ است براى ملتى كه درصدد حركت به جلو است، درصدد ترقى و تعالى است، دنبال است. اين حالت آمادهبهكارى، نشاط، سرزندگى و پاى كار بودن، نعمت بزرگى است؛ ولى اين كافى نيست. براى رفتن به قلهها، شرطهاى ديگرى هم وجود دارد. اولاً بايد يك نقشهى راه وجود داشته باشد؛ يعنى هدف حركت معلوم باشد، چشمانداز حركت معلوم باشد، خط سير اين حركت ترسيم شده باشد، بعد هم فهم دائمى و درست و رصد كردن دائم از اين حركت. اين براى يك ملت لازم است. امروز اينها جزو مسائل اصلى ماست.
من اصرار دارم كه بالخصوص جوانهاى عزيز ما و نخبگان كشور به مسائل اصلىِ امروز توجه داشته باشند؛ ما امروز اينها را لازم داريم. هدفهاى اين حركت، از اول انقلاب ترسيم شد؛ هم در شعارهاى مردم، هم در بيانات امام (رضوان اللّه تعالى عليه) نقشهى راه به طور اجمالى معلوم شد؛ بعد هم در طول زمان، در اين سى سال، نقشهى راه تدوين شد، پخته شد، تكميل شد؛ امروز ملت ايران ميداند كه چه ميخواهد و دنبال چيست.
اگر بخواهيم هدفهاى ملت ايران را در يك مفهوم خلاصه كنيم ...ادامه مطالب
كه بتواند تا حدود زيادى خواستههاى عمومى كشور و ملت را بيان كند و آن را در بر بگيرد، آن مفهوم كليدى عبارت است از پيشرفت؛ منتها باتعريفى كه اسلام براى پيشرفت ميكند. پيشرفت در منطق اسلام، متفاوت است با پيشرفت در منطقتمدن مادى غرب. آنها يك بُعدى مىبينند، آنها با يك جهت - جهت مادى - به پيشرفت نگاه ميكنند.پيشرفت در نظر آنها، در درجهى اول و به عنوان مهمترين، عبارت است از پيشرفت در ثروت و پيشرفتدر علم و پيشرفت نظامى و پيشرفت فناورى. پيشرفت در منطق غربى اينهاست؛ اما در منطق اسلامى،پيشرفت ابعاد بيشترى دارد: پيشرفت در علم، پيشرفت در اخلاق، پيشرفت در عدالت، پيشرفت در رفاهعمومى، پيشرفت در اقتصاد، پيشرفت در عزت و اعتبار بينالمللى، پيشرفت در استقلال سياسى - اينها همهدر مفهوم پيشرفت، در اسلام گنجانده شده است - پيشرفت در عبوديت و تقرب به خداى متعال؛ يعنىجنبهى معنوى، جنبهى الهى؛ اين هم جزو پيشرفتى است كه در اسلام هست و در انقلاب ما هدف نهائىماست: تقرب به خدا. هم «دنيا» در اين پيشرفتى كه مورد نظر است، ملحوظ شده است، هم «آخرت». اسلام به ما آموخته است كه «ليس منّا من ترك دنياه لأخرته و لا ءاخرته لدنياه»؛ دنيا را براى آخرت نبايد ترك كرد، همچنان كه آخرت را نبايد فداى دنيا كرد. در يك روايتى ميفرمايد: «اعمل لدنياك كأنّك تعيش ابدا»؛ يعنى برنامهريزى دنيا را فقط براى چند روزهى زندگىِ خودت نكن؛ براى پنجاه سال برنامهريزى كن. اين را مسئولان كشور، مسئولان برنامههاى عمومىِ مردمى بايد مورد توجهشان قرار بدهند. نگوئيم ما كه معلوم نيست پنجاه سال ديگر زنده باشيم، چرا برنامهريزى كنيم. نخير، جورى برنامهريزى كن كه گوئى بناست تا آخر دنيا زنده باشى؛ همچنان كه اگر براى خودت و به نفع خود بخواهى برنامهريزى كنى، با چه جديت و دقتى ميكنى، براى نسلهاى آينده هم كه تو در آن وقت نيستى، همان جور برنامهريزى كن؛ «اعمل لدنياك كأنّك تعيش ابدا». نقطهى مقابل هم: «و اعمل لأخرتك كأنّك تموت غدا»؛ براى آخرتت هم جورى عمل كن، مثل اينكه فردا بناست از اين دنيا بروى. يعنى هم براى دنيا سنگ تمام بگذار، هم براى آخرت سنگ تمام بگذار. پيشرفت اسلامى، پيشرفت در منطق انقلاب، يعنى اين؛ يعنى همهجانبه.